مرد مسن اما خوش لباسی که او را به زمین می اندازد. بیرون اواسط دسامبر است، کمی برف می بارد. باب که برای خرید مواد غذایی و یک بسته بزرگ بستنی برای دخترش توقف کرده بود، فروشگاه را ترک میکند و میخواهد به سمت ماشین برود، اما پس از آن سقوط میکند و یک گاری پر را رها میکند، گاری غلت میخورد و در یک ماشین تصادف میکند. باب یک فرد معمولی است که زندگی ساده ای دارد. باب سعی می کند بلند شود و بدود تا به مرد کمک کند، اما در یک چشم به هم زدن همه چیز یخ می زند، ابرها غلیظ می شوند.
اطلاعات دقیق...